شکوفه های فسون

گوارا باد این گاهِ رستندگی

هوای قاضی آباد همه خرامانی و زنده دلی

بال بگشایید ای ابرهای فرحناکی

چهره ی دیار را ز رویش کنید حاکی

بانگ دهید جوانه را به گامِ دیده گشایی

بوسه اش زنید، قطراتِ شهدِ طراوت باری

آغوش رویا را روانه ام سازید، شکوفه های بهارانگی

گلبرگ را بالین دهید، به عِطرِ فسونگری.

اشک معصومانه ی رُز

اشک معصومانه ی رُز

دلبرانگیِ قَدَمَت خلعتی به نوروز

فسون‌را خنده ات، دَرنَوَردیدست مرز

این طراوتِ پیکر، نوزایش را دارد اندرز

بی ریاییِ شهدت، به سیمایِ دیده، فروز

گلبرگ ها، لبریز ز مستانه ی آغوز

دوش خواب بودم و، عِطرِ اَنگَبینت سحرخیز

غمزه ی وقارت، به چینِ رخسارت، سرریز.

آغوش شکفتن

جوانه بَردَمید از واحه ی دل

رقصِ نسیم به بوسه ی شکفتن دارد میل

رهاوردِ نوروز بهر قامتِ رسته ز گِل

دلبرانگیِ پیچش، فسون آزرم دیده را، حاصل

نجوایی آمد ز غمزه ی موزونْ شمایل

به گامی چند؛ رویا، به وصلش، نایل

طلسم این آغوش، به وِردِ ستایش، باطل

رُو به ناخودآگاه، تا که رخصتت، کامل.

چک چک طراوت

چِک چِکِ گوش نوازِ طراوت

پروردگار لبریز نمودست خوان دیار به سخاوت

شکوفه ها باز شوید، به بوسه ی دلبرانه ی بخت

سفیدیِ زمستان، ز رخسار آشیان، بَربَستَست رخت

سپیددمی بود؛ نوروز را به سیما، بشارت

سبکبالیِ دل، با خنکای فرحناکی داشت مؤانست

گام، به بالین رویا و؛ ستایش، طینت

این دلبرانگیِ نسیم، طربناکست به سیرت

سبزه ی جان، برون آ، ز خواب محنت

بهارانِ دیار، قدم رنجه کردست به شوکت.

رقص اخگرین

رقصان بُد این هاله ی دلربا

روح شَمیمناکی اش، به بوسه، تراوا

مسحور نمود گام را، به قامتی فریبا

پیچ و تابَش، به دیده ی عیش، گوارا

جان، وصل فسونش را داشت تمنا

دَمی ز حضورِ خاکی، ادراک را، رها

عشوه ای موزون، گسترده بر خوان رویا

مرغ ستایش، در آغوش غمزه اش، رها

شِکَنِ رخسار، دلدادگیِ نسیم راست هویدا

نوازشی اخگرین، گونه ی خیال را، بها.

مرحوم فواد بهرامی

فرشته ی مهر بود، روح خصالش

ز عالم کبریا نشان داشت، رخسارش

با بهشتیان دمخور باد، حضور تابناکش

قرن ها بیاید؛ اما چگنی نبیند مانندش

آسمان دیار محروم ز تابش اصالتش

یگانه ای بود و دیده خون آلودِ فراغش

دُری بی همتا، اهوراییتِ باطنش

ای فلک چه کردی؟ چون بستانَمَش؟

جانگدازست هجر مهربانی فروزانش

محروم گشت دودمان، ز عالمگیری نامش

همنشینیِ پروردگار باد، آشیان جاودانش

گُلی سرشته به نجابت؛ والاییِ منش، مرامش

نفرین کنم تقدیر را، به این کردارش

سهم دیدگان گریانم نبود “برادر” خوانَمَش.

خرامان دلکشِ دیار

نغمه ی نوزایش آمد و چکامه ی شکفتن

ز لرستان بیداد کرد هماوردِ خُتَن

طراوت، هزارآوا گشت و خرم دل، دَمَن

بوسه ی سپیددم را، روحِ سرزندگی، مأمن

سالی نو، دلداده ی عشوه ی دیرینْ برزن

وقارِ تابناکِ گهوار، رامش رستن را، شأن

نوروزتان خجسته باد، پاک دلانِ ایران زمین

رویش مهربانی را، دمادم، دارید بر جبین

شعله ی اصالت تان، به کران، فروزان

قهقهه ی بزرگ منشی، مستانه و خندان

شهدابه ی بهاران، به غمزه ی نسیم، خوش خوان

پایکوبیِ عِطرِ جوشش، به وصلِ دیدگان، خرامان.