به بهاران، جامی پُر نقش و نگار

پیمانه‌ای ز انگبینِ قدمت، سرشار

بوسه‌ی دیرینگی، همدم این کهن دره

رخساری با وقارِ تاریخ عهد بسته

سبوییست این واحه، اِکسیرِ اصالت را مأمن

سر‌چشمه‌ی نام و گهوارِ افتخار و شأن

پوشاکِ این قامت، راد‌مردی و صداقت

افقِ دیدگاهش، رَهِ راست و نجابت

بال‌های نکو‌نامی‌اش، خلوص و پاکی

کردارِ اهورایی، شمعش در رهسپریِ تاریکی

فرزندانش سر‌مستِ شهدِ آموزه‌ی پروردگار

سخی، ثابت‌قدم؛ به گوهر، نامدار

گلبرگ‌های این درخت، همه جوشا به نور

خرم‌آباد، طنینی آراسته به شکوه و شور

دُرِ منش را جو در کوچه‌سارش

پنجاه و چهار هزار سال، گواهِ فروزش‌اش

نسیم راز‌ها دارد از این سیمای آرام

گَهی سپید‌دَم و گَهی آفتابِ لبِ بام

گَهی ملودیِ تبار ز انبانِ کَلدَر

کهکشانِ پیشینه را، این غار، فرخنده اختر.