گلبرگ‌های طراوت

ای شکوفه‌ی رعنا

با روحِ دلم گشته‌ای هم‌نوا

عِطرِ گلبرگ‌هایت

شمیمِ بوته و شاخسارت

همه بوسه‌اند بر گونه‌ی دیده‌ی احساس

خرم‌دلیِ وجود را، رُخَت، هست اساس

بال گشود، رایحه‌ای از ضمیرِ معصومت

بِکریِ نهاد، جلوه‌ات راست طینت

دَمی مهمان، بر سفره‌ی سبزه

بهاران را، طراوت هست روح غمزه

زنگارِ رخوت شْوی، به جامی از فسون

روانه از رُخِ شکوفایی به دیدگان اندرون.

شکوفه‌ی بهاری

در بهاران، شکوفه‌ها، به سان دوشیزه‌ای در روز عروسی‌اش، آراسته‌ترین جامه‌ها را به بَر کرده، زیبا‌ترین آرایش‌ها را روانه‌ی رخسار خود میکنند، و دل‌انگیز‌ترین اُدکُلُن‌ها را نثار پیکر خود می‌نمایند. در این جشنِ خجسته، نسیم به پایکوبی خرامان است و، سُرنای بلبلان با تارِ خِش‌خِشِ برگ‌ها، طراوت را سر‌مستِ رقصی رو به سوی آسمان بی‌کران می‌نمایند، آنجا که پروردگار، سیلِ سخاوت خود را روانه‌ی آغوش آدمیان نموده است. باشد که چند صَباحی دگر، فرزندانِ این شکوفه‌ها، در قامتِ میوه‌هایی نو‌رسیده، مُزَیَن‌گَرِ خوانِ برکت باشند، در هر آنجا که دِلِ آدمیان، شکر‌گزارِ سیمای نعمت است و پا‌بوسِ کردارِ دادار.

شکوفه نوروزی

شکوفه‌ی ناز و دلربا

با روح بهار گشته هم‌صدا

خلعتش همه طراوت دل

بوسه‌ی رُخَش طَرَب جان را نماید حاصل

نجوا دهد ز کاروان نو‌شکفته‌ی دهر

روانِ طبیعت ز نوزایشش یافته بهر

افسون شدم به بالِ گشوده‌ی زیبایی

آغوش غمزه‌اش همه طراوت و فرحناکی

بزمی از خلوصِ روحِ وقار

عالمِ اندوه، یکسر نابود گشت و تار

این چه عِطریست که بیدار کند گونه‌ی قلب؟

بهر وصالش، مشام، بیقرار و سرشار ز تب

اولین روز عیدتان، مبارک

بهرتان نعمت سرازیر است، ز سفره‌ی فلک

رُخِ جهان، خجسته به قدم‌رنجه‌ی نوروز

همه اوقات‌تان سبکبالی باشد و پُر‌فروز.

شکوفه های فسون

گوارا باد این گاهِ رستندگی

هوای قاضی آباد همه خرامانی و زنده دلی

بال بگشایید ای ابرهای فرحناکی

چهره ی دیار را ز رویش کنید حاکی

بانگ دهید جوانه را به گامِ دیده گشایی

بوسه اش زنید، قطراتِ شهدِ طراوت باری

آغوش رویا را روانه ام سازید، شکوفه های بهارانگی

گلبرگ را بالین دهید، به عِطرِ فسونگری.

چک چک طراوت

چِک چِکِ گوش نوازِ طراوت

پروردگار لبریز نمودست خوان دیار به سخاوت

شکوفه ها باز شوید، به بوسه ی دلبرانه ی بخت

سفیدیِ زمستان، ز رخسار آشیان، بَربَستَست رخت

سپیددمی بود؛ نوروز را به سیما، بشارت

سبکبالیِ دل، با خنکای فرحناکی داشت مؤانست

گام، به بالین رویا و؛ ستایش، طینت

این دلبرانگیِ نسیم، طربناکست به سیرت

سبزه ی جان، برون آ، ز خواب محنت

بهارانِ دیار، قدم رنجه کردست به شوکت.