گونه ي ديرينگي دارم در آغوش
همنوايم با درخشش دهر نمودست خروش
فرخندگي ژرفا، در زادگَهَم نموده فروزش
اولياي ديارم به منش شهره بودند و دَهِش
ز رهگذران، به سكوت، دارم خواهش
به پاكي سيرت، گام فرسا باشند و پويش
همه حال به مهرباني نامي باشند و زنهار ز نكوهش
چشمه سار خصال را واگذارند به سرزندگي و جوشش
پاي نِهَند به پايمردي و پارسايي درفش
كه به اصالت بازِ نژاد رسد به عرش
نجابت را فانوس آشيان كنيد و راست كرداري، فرش
ديده به دريوزگي دانش گشايد؛ رهسپري نور، عيش
به رَهِ خرد، تاريكيْ شِكاف باشيد، چو آذرخش
تا كه هاله ي افتخار، بر ديار بندد نقش.