شادروان مهدی بهاروند

اصالت چشمانت، تابناک

رهسپار گشتی سوی آغوشِ جاودانِ خاک

مهربان بودی؛ نجیب؛ بزرگ‌زاده

دودمان، به هجرِ خون‌بارت، درمانده

گلی بودی، معطر به عِطرِ انسانیت

تو را، منش، آرمان بود و، پاکی، سیرت

همنشین پدر شدی؛ در سرای پروردگار

گلبرگ های خصالت، در بوستانِ دیار، یادگار

خاطر‌مان تیره، به این خداحافظی نا‌به‌هنگام

به بزرگانِ برزن، در سراپرده‌ی بهشت، رسان سلام

گونه‌هایت پُر‌تلالو به مهر و رادی

ای تقدیر، آتشی گران در آشیان کاشتی

خاکستر گشت، همه فروغِ دیده و دل

غباری جاودان، روزن‌های قلب را، گشته حاصل

ذات خجسته‌ات، پژواکی گُهَر‌بار در آفاقِ زاد‌گاه

زین فراق، وردِ درون گشته افسوس و آه.

پرنیانِ خیال

چو طاووس، خرامان و مستِ وقار

گلبرگ‌های سپید، ز شهدابه‌ی سبکبالی، سرشار

رقصی موزون به آوای رؤیا

ره گُم نموده‌ام در این فسونِ حس‌فِزا

گویی؛ آسمان دل دادست به هنگامه‌ی خیال

سوی وصلت سِحر، افق گشودست بال

بِستری ساز مرا، ز پرنیانِ انگاره

فریبا ژاله‌ی شوق، ز رخسارِ قلب، روانه.

روحِ سیالِ رؤیا

روحِ سیالِ رؤیا

به هاله‌ی جان نماید نجوا

پژواکی وزان به امواجِ دل

پرنیانِ آرزو‌ها، رهسپریِ قلب راست حاصل

کیست این کورسوی بوسه‌زن بر احساس؟

عشوه‌ی فسون‌گرِ خیال را دار پاس

پَرتُوان مسحورند به شیرین رقصِ کیهانی

ابر و نسیم مراوده دارند، به پیوندی کبریایی.