بالگشاییِ خیال
دست به دستم نِه، روح رؤیا
از تو، بادهی شکوفایی را دارم تمنا
آرامشی نشان بر بالهای قلب
جامِ احساسم، از بوسهی فسون، گشته لبالب
راه را نشان دِه، به گامِ دیدهگشایی
مَرکَبی فراهم کن، از گلبرگِ سبکبالی
شاید خیال، دَمی مهمان است در دیار
رهسپارِ سراپردهی بهار
من هم، از پِیاش، دیدگانم به افق
شاید دَمی دگر، جوانه زند گلبوتهی شوق
دیده بگشایم و ببینم گَردِ سوارانِ نوزایش
ماندگاریشان را، در برزن، نمایم خواهش
این سِیرِ روزگار، آخرین منزلش، بهار است
برگریزان و برف، به شوق وصلش، سرمست
منزل به منزل، پاییز و زمستان
راه دارند به شکوفاییِ رُخِ شاخساران.
+ نوشته شده در شنبه یکم دی ۱۴۰۳ ساعت 23:27 توسط پویا میر
|