اشکی سوزان مهمان دیدگان محمد‌جواد

شکوفه‌ای فروزان، پَر‌پَر، به لهیبِ خونبارِ تند‌باد

این دهر، قرعه‌اش سیاه به کامِ ایوب

یَلی تابناک رهسپار به ویرانْ وادیِ غروب

پوریا را شبِ تاریک گشت همدم

شاید یادِ زیبای بابک زُداید دِهشتِ غم

این خاندان، معطر به فرزند‌های والا

نام نیک و اصالت، در گلزار‌شان، مانا

مهربانی را این مسافر

نجوا‌گر بود به کردار خیر

او که به اصالت بود شهیر

به پروازش، قامتِ رعنای دودمان گشت اسیر

به چنگالِ بی‌رحمْ سیلابِ ماتم

که شمعِ سرا را نمود همنشین عدم

بهر بازماندگان، مهمانیست ماندنی

افقی تیره که نسیمش ز زهر غنی

جامِ لحظات ز شور‌بختی گردد لبالب

احوالاتِ دل، ز عُزلت نجوا دارد و تب

بابک جان، توشه‌ات به دیارِ دادار

خِرمَنیست به خصلتِ نیک سرشار

چشم‌انتظارند ترا، بزرگان، در بار‌گَهِ بهشت

به بوستانِ زندگانی‌ات، آوازه‌ی نجابت نمودی کِشت

بدرقه‌ی راهت باد هاله‌ی آمرزش پروردگار

هستیِ اهورایی‌ات، بر لوحِ ابد، یادگاری ماندگار.