بی پیرایگی فرحناک مهربانی
زمزمه ي زيبايي وزيدن گرفت ز ذات فرحناكت الهه ي اصالت و مهرباني
رهگذران را شمع محبت هستي و سوسوي سيمايت فانوس صفا و فروزش خلوص و رنگين كمان راستي و وارستگي
آري؛ تو بودي كه پلك روحم را تلنگر زدي كه هماي موانست خيرات ميكند بوسه ي همنشيني و همدلي
تو شبنم عشقي، روان ز گونه ي معصوم بي پيرايگي
ژاله نجابت پِي ات را ميگرفت؛ ميگفت كجاست رايحه ي روح فزاي بي ريايي
گفتمش سدره نشين پژواك پاكدامنيست؛ نيايَش بزرگ زادگي وجود بود و زادگاهش قلب سرمست ز افشره والامنشي
گفت نشان از نگاهش ده و درجات افسون و گيرايي
شاهرَه آزرم، اشارت دل بود و دستگيرش تا برزن اهورايي بي آلايشي، نكو پنداري، و راد سرشتي.
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۰ ساعت 5:5 توسط پویا میر
|