پاییزت لبریز ز زمزمه...
پاییزَم هاله ی فَرَح بود بر لبان زیبایی
زمزمه ی مهر آمد و خوان رنگین گُستَرد بر سایه سار سراپرده زندگانی
سیمای دیده ام غرق بوسه ی هم آغوشی دلبرانه نسیم و رنگین رخساران رقصنده به افسون نیلگونِ بی کرانِ ماهتابی
ای عزیز؛ دانم که در پس چِهر، زلالی روحت با چکامه اصالت می کند عشق بازی
گونه ام را تبسمی بخش حال که خِش خِشِ خیال بر بالین اختیار غنوده و غمزه هِجر حوا بیخود نمود سدره نشینان شاخسار طربناکی و مستانه وار رهسپار گشتند به میعادگاه رویش و زایندگی، که گهوارش شوق رَستَنَست و بِسترش آبستنِ رُخنِمونِ بهاری.
+ نوشته شده در شنبه سوم مهر ۱۴۰۰ ساعت 2:25 توسط پویا میر
|