بزم دلم را افروختي به شرر بي كرانگي مهر و جاويد درخشاني بي ريايي

شميمت رايحه ي پاكيست و حضور روحت ترنم بزرگ زادگي

آري؛ بزرگ زاده اي به نَفسِ سيماي اهوراييت

فرشتگان بيخود شوند آن گاه كه قلب شيوايت نمايان كند رخسار سيرت نورانيت

آري؛ زيبا هستي زان رو كه ديباي دلم بافتست به بوسه ي شادمانيت

آستانت را جويم و نجواي نجابتت گشايش طلسم وجود؛ ذاتت كبريايي و گهوار كلامت بودست بينشم را بهشتي سعادت.