رعنايي وجودت همنشين خاك شد و زيبايي بي همتايت ز ديده نهان

چراغي ز منزل عليرضا كور شد و چشمان كمسويش نالان

مادر دست به دامان كدام درگاه باشد كه دوباره شيريني وجودت را گيرد در دامان

سعيد و سيامك مبهوت پتكي كه بر خانمان وارد آمد و داغ عزيزي را نمود فروزان

نور ديده ات ديباي مهر و رُخ مَهينت محفل خانوار را بود شمع تابان

ذات بلورين، شكيل و زيباست و صد افسوس كه در بر چشم ناپاك هست ناتوان

نكويي تاب نيارد آن گاه كه زوزه ي اهريمني هشيارست و دهد جولان

رشك بَرَم بر تن سرد مزار كه فروغي فرشته وار را هم آغوش شده و زين پس دنيا بهر راستين دوست دارانش گشته زندان

تو سرمست سراپرده كردِگاري و بهشت بَرينَت آشيان

رويايمان را دريغ مدار زان لحظاتي كه ديده به در داريم و تو وارد شوي سبكبال و خندان

علي جان؛ جفاي دهر داسي سوزانست و ز دست سليقه نابش فغان

تيغ بر آن كشد كه الهه ي زيباييست و چونش تا مدت ها گام ننهد در دودمان

خاندان محمد خاني يكسر اسير اشك و اولاد حاج تقي و حاج امان اله خون بويند بر جبين

تير فلك، كاري است و كماندارش بر ريشه خاندان زند و كس يارا نيست پرسش سبب اين حسد و كين ديرين.