پرنیانِ خیال
چو طاووس، خرامان و مستِ وقار
گلبرگهای سپید، ز شهدابهی سبکبالی، سرشار
رقصی موزون به آوای رؤیا
ره گُم نمودهام در این فسونِ حسفِزا
گویی؛ آسمان دل دادست به هنگامهی خیال
سوی وصلت سِحر، افق گشودست بال
بِستری ساز مرا، ز پرنیانِ انگاره
فریبا ژالهی شوق، ز رخسارِ قلب، روانه.
+ نوشته شده در جمعه پنجم آبان ۱۴۰۲ ساعت 23:49 توسط پویا میر
|