یادگاری از واحهی ترنم
قطارِ دل، مرا هم راهی کن
سوی آن میعادگاه که، روح دارد برزن
مرا بَر تا آن نسیمِ سبکبالی
که آبشار، نوزایشش را دارد ملودی
مرا بَر تا بوستانِ آن چنارانِ سخی
که دلم، ز وصلشان، رها نبودست دَمی
گو مرا که ‘ملبس به بالِ رؤیا باش’
‘به خلوتکدهی رویشِ قلب، گام نِه یواش’
گو ‘خاکبوسِ بوسهی نور باش’
‘تا گلبرگِ امید، بیدار گردد از قدمهاش’
مرا امیدست به وصلِ آغوشِ این نوا
که رخسارش سِرِ خرمدلی را نمودست برملا
سمفونیای از رقصِ آب و دلرباییِ نسیم
زندهدلی، سوغات و، دلدادگی، شمیم
پَر گیر به آستانِ روحِ پاکِ طراوت
پروردگار را شُکر گو بهر خوانِ برکت
به هر جلوهی هستی، شمایلِ نعمت
نوشش سهل و فارغ ز محنت
آبشارِ بیشه، ترنمی از هنرمندیِ پروردگار
بوسهی سخاوتش، بر رُخسارهی دیده، یادگار.