دَمی در نجوای آفرینش
به کدام سو چنین شتابان؟
باش، تا در آغوشِ رویا، دَمی کام گیریم از جلوهی دلرباییِ کران.
باش تا بوسه زنیم بر نعمات بیشمارِ پروردگار.
باش تا غوطهور گردیم در افسونِ دمبهدم رخنماییِ هستی.
آری؛ اینجا، هر جلوهی بینایی، همنشینست با شکوفهی اعجابِ آفرینش.
بوسه زن بر گامهای دلت، که رهسپارند به بزمِ جاودان زیباییهای کردار پروردگار.
چه نوشم از شهد پیمانهی هستی؛ که هر گلبرگی کهکشانیست از معنا و راز و هر منظری بینیاز از جلوهی اضافی فسون.
آوای نسیم را، خوشا، که رهگذر است از این باغ و بینیاز است از پا و بال و دیده و احساس، و لیک نظارهگرست و سرمستِ جام سخاوتوند زیباییهای کهکشان.
آری؛ عاری از قیدِ پا شو و دل رها دار در نجوای جویبارِ آوازهخوانِ آفرینش.
هستی را به نسیم تأسی نما و دَمی غافل مباش از نوشِ شهدِ گردش آفریدگان پروردگار. به قول شاعر:
“اجرام که ساکن این ایواناند
اسباب تردد خردمنداناند”