جرعهای طعم طراوت
شاخسارِ پُرکرشمهات، نارونِ زمزمهگر، هویدا گشت در پَسِ زخمِ پیکرِ دیوار؛ زخمی دَلَمهبسته به بوسهی بلور. هالهی زلالِ روزن را زدودم و یادم آمد از آن روزگاران که لهیبِ گرما بیداد میکرد در خروشِ بیامانِ مردادماه. آن روزگاران که به جرعهای مایه حیات، آشیانم را غرقِ خنکای دلپذیر مینمودی به سپاس. یاد آن ایام، به آنَم داشت که کامت را خلعت دهم به جرعهای دگر از کیمیای سرسبزیِ هستی. صبحگاه بود که دیدگان گشوده گشت به نجوای نوازشی دلپذیر. گویی نغمهی طراوتات به پاسداشتِ مهماننوازیِ دیشب آمده بود. چه صبحی بود این سپیدهی معطر به نفیرِ بیپیرایهات. نفیری که ملبس بود به مراودهی پنهانی خاک و آب و پیکرِ شکوهمند و روحفِزای تو. خوشا آنکه باغِ دلش هماره بهار بُوَد و مزین به چنارِ آرامش، بید مجنون رؤیا، و نارونِ زمزمهی خیالپردازی.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 14:45 توسط پویا میر
|