خیال کلام

آوای قلم را

شیره‌ی جان دان

ره سپرده سوی سیمای کاغذ.

آری کاغذ

این همدم و مَحرم همه احساسات

این یارِ دیرینِ انسان‌های فرهیخته

آنجا که ترنمی از دل بر‌آید

قلم و کاغذ، بال‌های نویسنده‌اند

سوی وصلِ رؤیایی

شکل‌یافته در قامت خیال.

خیالی زاده‌ی

تبلور بلورِ احساس

ترنم بی‌ریایی وجود

و تحقق عشق

عشق به همه زیبایی‌های هستی

عشق به همه جلوه‌های نیک روزگار

و عشق به همه احوالاتی

زاده‌ی خلوصِ اندیشه.

لمحه‌ای نَفَسِ کتاب

شاید عشق، جلوه‌ای‌ست از صفحات کتاب
آنجا که بازیِ کلام
دل را رهنمون می‌کند
به وادیِ شکوفاییِ احساس
تا که روح
گلبرگ روانه کند
به منزل‌گاهِ امنِ آرامش
در سراچه‌ی سبکبالیِ جان.

گامی خجسته

گاهی زندگی
نجوای احساس است
خجستگیِ قلب
آنجا که
گل‌بوته‌ای شیرین
پای به عرصه‌ی وجود می‌نهد و
آوای ستایش‌انگیزش
رویشِ دل است در آفاق مهربانی.
غنچه‌ای از صمیمیت
قاصد می‌شود
بین جهانِ مادی
و عالمی سراسر معنا
سبکبالی
و فروزشِ دل.

احساسی در کلام

روحِ کلام

راهی به بوسه‌گاهِ دل

این استاد نجوا دارد

وُراست حکمت گِل

کجاوه‌ای ما را راهی‌ست

روحش شکوفایی

بال گشودم

در عنقای خیال

راه یافتم

به اندرونیِ احساس

تلنگری بیدار

اقبالی آمد

شاخه‌سارِ دل، گشوده گشت

راهم را

بیدار یافتم

اوست

زیباییِ احساس.