نجوایی با یادِ زادگاه
گردنههای برافراشتهی دیارِ لُرنشین هماره شاهد زیبایی بوده است؛ زیباییِ نهادِ دیرینِ انسانهای پاکطینت؛ زیباییِ اصالتِ گوهرین؛ و زیباییِ طبیعتی بکر، که هر جلوهاش برابری میکند با ساحتِ بیهمتایی.
آری؛ دلدادهام به سرزمینِ زیبای کُرکی
به دشتِ نعمتفرازِ دادآباد
به انارهای خندان مُنگِرِه
به بلوطهای باوقارِ سر در گریبان
به چشمهسارانِ تابناک
به کَبکِ سرمستِ نسیم
به کَل و بز و قوچهای شوخچشم
به آن تیهو که گامم را خوشامد گوید و
به آن نعرهای که از ورای کوهسار آید
شاید نعرهی هیبتِ پلنگ
شاید بانگِ تیزپروازیِ عقاب
شاید هشدارِ ملودیکِ گرگ
و شاید سیاهگوشی از پِیِ صید.
آری
اینجا لرستان است
سفرهای ملبس به روحِ سرسبز
آغشته به رقصِ نعمت
نسیمش سرشار ز عِطرِ برکت
قلبِ مردمانش همه جلوهی سخاوت.
منم، فرزندی از دیارِ بالاگریوه
دلدادهای به اِغوای سِحرانگیزِ پونه
قوتِ بازوانم همه اِکسیرِ بلوط
جرعهی تشنگیام شربتِ بیریاییِ دوغ
پاکیِ نِهشتم از برکتِ ساج و تِژگاه
گهوارِ اصالتم روحِ ایل
شناسنامهی کردارم نامِ پُرآوازهی لُر.