آهسته بگذر، پیام‌آورِ سبکبالی

بوسه‌ای فرست قلبِ مسافرانِ عالم خاکی

تو، هر جلوه‌ات شکوفایی جان

آنجا که طراوت و سکوت گشتند رقصان

مرا همره کن با شُکوهِ وقارِ نسیم

از جُماد این دل، روحم دارد بیم

چه افسونگر طی می‌نمایی مهمان‌نوازیِ افق

در مخیله‌ام افروختی گلبوته‌ی شوق

بگذار من هم راهی شوم، به هم‌رکابی‌ات

تا کام گیرم از بزمِ گسترده‌ی سخاوت

آنجا که آسمان مهمان‌دارست و صاحب‌خان

ستارگان، فانوس بر این خیال فیروزه‌ای بی‌پایان

آری، اشترانکوه، مأوای بکر نعمت

پروردگار، به گذرت، آرامشِ هستی دهد خلعت

معطر گشتست سیمای برفِ آرام‌چهر

به عِطرِ سبز‌رُخانی که بوسه فرستند گونه‌ی سپهر

آری؛ پونه و لاله و آواز‌گرانی دگر

که شمیم رقصنده‌شان سرمست نمودست پیکر دهر.