‘ در آسمانِ رؤیا به دنبال چه می‌گردی؟’

پرسید ماه از رهگذری رخشان

گفت: “خِیلِ عاشقان را بیدار کنم”

‘از چه؟’

“ از غفلت از فسونِ نهفته در سیمای لاجوردینِ بیکران”

‘ عاشقی یا ره‌گم‌کرده‌ای سر‌مست؟’

“ من ره سپرده‌ام به هزاره‌ها؛ دَمی را مهمان تو‌ام”

‘ مقصدت چیست؟’

“ نا‌معلوم”

‘ و این هاله‌ی نورانی از قفایت؟’

“ از شمع آموختم سوختن در تنهایی و بیدار نمودن دل اطرافیان”

‘ و این شهاب‌های نورانی بر گِردَت؟’

“ شاید پروانه‌هایی رسته از پیله‌ی کهکشان”.