به مادري فروزان بهر ديار
تلألو روح آيد و نجيبانگي جريان زندگي
نجوا آمد از پروانگي و بال گشايي و ذات زيبايي
گفت ز كِشِش فرشته شدن و يادش ز ايام پارسايي
سينه اش سوزان بود و عمق درد بر جانش ميكرد رمق فرسايي
ندانست خود برگزيده است به افشاندن عطر مهرباني
خود الهه ي نوازش بود و نسيمش بوسه بر روان هاي رنجور خطه ي رادي
آغوشي گشوده بهر هر دخت و پور ايراني
صفاي بي مثال بود و اصالتش هماورد با اولياي ديار كبريايي
به خود آ؛ تو تقديري بي مثال حك داري بر پيشاني
كجا هر بانو ياراست به هر سيرت پاكي ساحت مادرانگي
گامي به گشايش هاله ي نور و ديار را نمودن هم آغوش مَلِك اهورايي
باش تا شكفته گردد هويدايي نجابت بر تارك آريايي
باش تا تلنگر گردد بر سيماي صداقت هر آنگه كه بي ريايي را به راستين رخ نمايي
ماموريتي رسد تو را؛ شايد بيداري ساحت محبت و شب زنده داري در قدم رنجه مردانگي بر خاك كهن بي آلايشي
شور را فروزان دار كه مشعل كلام بر سيما داري
احيا نما راستين خصال قوم؛ اَر به رگ اصالت آرتميس و گُرد آفريد داري
تويي وارث كاساندان و آتوسا و ماندانا در كالبد جسم خاكي
بگذار محشور گردي با آزرمي دخت و آرتا دخت و يوتاب؛ هر آن كه پروانه وار سوي معبود به پرواز درآيي.