او خواهد آمد و بوسد قلبت
مطمئن باش ديده به خونست بهر مهربان خواهرانه ات
در آغوشت خواهد كشيد و رنج هجران خواهد چكاند بر دامانت
بوسه اي به آشيانش فرست تا لبريز ز حضورش گردد شبانگاه چشم انتظاريت
بوسه اي فرست تا كه داند وجودش بي همتاست بهر خود و دخترانت
رويايش را در آغوش گير تا كه بيدار گردد به هواي بوسيدن شيرين زبانيت
آغوش گشا به سويي كه آخرين بار نمودار گشت در خاطرت
سفر كرده به سنگيني فراغ نالانست؛ قدمي به يادش تا سبكبار گردد ز تطاول معصومانگيت
تويي، بهرش، جلوه ي ازلي انسانيت
تويي كه آموختيش سر نهادن به ره جاودانيت
تو گفتيش مكاشفه در هستيش و كنكاش ماموريت
تو بوديش تلنگر پاكي و پويش نجابت
تو بوديش فانوس به كورسوي اصالت
آري؛ پرستد تو را؛ چرا كه باور دارد به صداقت بي رياييت
به يادش باش تا به پشتوانه قلب پاكت فتح نمايد غربت
خواهرش باش و جانشين مادر تا بوسه زنان آيد به آستان نوازشگريت
دانم به مهر دارد خاكبوسي همزبانيت
آغوش گشا به يادش به وسعت فداكاري و خلوص و صميمانگيت
دانم ز پاكدامني ز فرشتگان كم نداري ساحت
عاشقانه ي ستايش سر دهند جمادات برزن، آنگاه كه رخنما گردد نورانيتِ ماهت.