ای شعله

رها ساز دل را

از عالَمِ بیدار

به وصل‌گاهِ رؤیا

آنجا که ماه:

می‌نوشد اِکسیرِ عشق، از ستایشِ دیدگانم

سر‌مست از دلدادگیِ وجود فروزانم

و غرقِ غمزه است بهر شعله‌ور ساختنِ پیکره‌ی خیالم.

آری

دَمی به خیال و دَمی به نوشِ جلوه‌ی عالَمِ خاک

جامم دیده و، مظروف، احساسِ پاک.