به بال رويا آر مرا
به بال رويا آر مرا بانوي مهرباني
بوسه ي روحت را بر هنگامه ام نشان تا بينا گردم به هاله ي همدلانگي
تلنگري آيد در ديار و كورسوي فرشته ي بيداردلي
همهمه ي زيبايي از ساحت پاك معصومانگي
بي ريا بودند گل بوسه ها و دهرم به باده ي نجيبانگي
آواي صميمانگي آمد به گوش و تابش شكوه راست كرداري
اين واحه، خيالست يا رخدادي ماوراي جهاني
همه نغمه عشق آيد و مستانه سبكبالي
اصالت آموز مرا فرشته ي درگاه كبريايي
پنجه بر ديده ام كَش تا شوريده گردم به اكسير خودشناسي
گو مرا كه گلبرگ معصوميت بودم در آغوش مادرانگي
پاكدامني ام آموختند به گاهِ سرسپاري به وادي فرخندگي
گفتيد مرا كه آلودن روح هم آغوشست با برزخ تاريكي
دمي نا سپردن به ره راستي كاهَدَت به اعماق غريبانگي
اَر بلند بختي خواهي و فروزندگي
تابش پيراستگي را فانوس جان دان در تنگناي سرنوشت و گردون سپري
بر فراز ابر ها جاي گير و به كاخ درآ سوار بر مركب رامشگري
روي به سيمايم كن مَلِكِ وقارمندي
تلألو زرين آيد از گامت و نَفَسَت بارقه ي بهارانگي
پرده به كنار زن تا نمايان گردد انوار رستندگي
چرخانِ آتشيني خبرم دهد از بزم ديرپاي همنشيني
جِن و اِنس و مَلِك و حور بر سفره ي پايكوبي
كودك گمگشته ي در جستجوي مادر، كجايي؟
بيا تا آموزمت رسم و راه عاشقانگي به انوار كهكشاني
بيا تا گويمت تقديرت رهسپري تنهاييست و كشف رموز راستين زيبا نگاري
تويي عيار شبانگاه خارا و گشاينده ي هاله ي جان سوزندگي
زرين واله ي آگاهي به پرواز درآ در آسمان پاك باختگي
منور كن سيرتم به نگره هايي لبريز ز چشمه سار بلند منشي.