صدف وجود مادر

در باطن بي پيرايه ات گوهري پروردست سرافراز به منش پاكي

تو صدفش بودي و او ز تو آموخت امورات راستي، نجابت، و بي آلايشي

سيمايش نشان ز نكويي انديشه دارد و بوسه بي ريايي بر پيشاني

شايد تو نداني؛ اما خود خنياي پاكدامني هستي سزاوار ستايش و قدرداني

غمزه مهربانيت ربود قرار ز غنودگان در دهر رنجش و نا شادكامي

دامان مهر گستر كه فراوانند دريوزگان كوي وارستگي روح و هماي سخي مهمان نوازي.

سرشت مادری

روشنگري روح سوقت دهد سوي خطير مسئوليت فرزند پروري

تو خود رادي و بايدت بر جاي گذاشتن شكوفه نجابت و پاكدامني

اَرَت يادگاري نيك نباشد بر جاي؛ كو گردم سوي نشانت و كي بينم سيماي بي ريايي

رهي بس كور راه، ليك ره سپردگي دادار هورست بر جاي گذاشتن نشان گرانمايگي.

وظیفه مادری

وظيفه مادر همانا رهنموني نورستگان است سوي سوسوي بزرگ منشي

آنان را دستگير بودن تا گذر ز كوي ناتواني و پلشتي

لالايي شان نجواي نجابت سيرت باشد و ملودي دريادلي و پاكدامني

اي پرورده ي مادر وطن، مادر، سراپرده ات نشان ز بي همتايي اصالت دارد و فروزندگي مهرباني

تويي بوسه ي گرمي بر گام هاي لرزانم در زمستان نا كاميابي و درشتي

توشه ام راستي و رادي نهادي و پرهيز ز ره نا پاكي.