نسیمی از دشتِ رؤیا
بر افقگاهِ ساحلِ دل، بال بُگشا
که این آفتابِ عالمتاب
جایجای رَدَت را
بوسه نهد
هر آن گاه که گام نِهی
بر شنزارِ خلیجِ رؤیا
آری بال بُگشا
که بوسهگاهِ سرپنجهی انگشتانت
بر ماسههای خیسخوردهی دل
نقشی از خاطره حک نمودست
که سیمایش آوای دلدادگی را
منور کند به ذرهذرهی نسیم
که به رقص آمدست
از جادوی ترنم امواج.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۴ ساعت 23:35 توسط پویا میر
|