به بزم نیلفَران آمدست رُخِ رقصنده‌ی آب

تو گویی رویاست، رسته ز رو‌بند خواب

چه زمزمه است در کالبد طراوت

که ز روح روبد زنگار محنت

رخ گلبرگ‌های شوخ و غمزه‌وش

هنگامه‌ایست، سیمای قلب را، بوسه‌بخش

دست یازیدم به ختن‌واره‌ی این فسون

هلهله پدیدار گشت در دیده و گردشِ خون.