گلبرگ‌های طراوت

ای شکوفه‌ی رعنا

با روحِ دلم گشته‌ای هم‌نوا

عِطرِ گلبرگ‌هایت

شمیمِ بوته و شاخسارت

همه بوسه‌اند بر گونه‌ی دیده‌ی احساس

خرم‌دلیِ وجود را، رُخَت، هست اساس

بال گشود، رایحه‌ای از ضمیرِ معصومت

بِکریِ نهاد، جلوه‌ات راست طینت

دَمی مهمان، بر سفره‌ی سبزه

بهاران را، طراوت هست روح غمزه

زنگارِ رخوت شْوی، به جامی از فسون

روانه از رُخِ شکوفایی به دیدگان اندرون.

فسونِ نجوای نسیم

به نجوای افسونم دنبال کن نسیم را، ای روحِ فریفته به عِطرِ زیبایی. دنبال کن این رقصنده‌ی سیال را که راه دارد به جامِ سِحر‌انگیزِ رُز. دنبال کن و نوش کن شهدِ گونه‌ی زیبایی را که بوسه‌ی گلبرگ‌های بی‌پیرایگی بدرقه‌گرِ راهش بوده. این اشکِ زلالِ رُز را نوش کن که همدم بوده با زیباییِ معصومانه‌ی گلبرگ‌های طراوت. گونه‌ات را به بوسه‌ی این عِطرِ سیال سپار تا که دَمی مهمان عالم رؤیا باشی و بال‌های خیالت ادراکت را به بسترِ گل‌پرورده‌ی نوزایشِ دل بَرَند. آری؛ دنبال کن هر آن راه را که همنشین گل‌های افسونگرست و سرمستِ بوسه‌ی بی‌پیرایه‌ی نسیم.

نقش طراوت در رخ بوم

به بزم نیلفَران آمدست رُخِ رقصنده‌ی آب

تو گویی رویاست، رسته ز رو‌بند خواب

چه زمزمه است در کالبد طراوت

که ز روح روبد زنگار محنت

رخ گلبرگ‌های شوخ و غمزه‌وش

هنگامه‌ایست، سیمای قلب را، بوسه‌بخش

دست یازیدم به ختن‌واره‌ی این فسون

هلهله پدیدار گشت در دیده و گردشِ خون.

گلبرگ‌های سپید

ای گونه‌های سپید، بوسه فرستید قلبم را

عِطری از رخسار‌تان آمد؛ افسونگر، گوارا

من محو غمزه‌ی پیکر و؛ رؤیایی مدید

به عالم نجوا رفتم؛ سبکبالی گشت پدید

آغوشِ نوزایش گشودید به نسیم

وقار معصومانه‌تان، گویا، ندارد حریم

چه سِر است اندر وقارِ خامُش‌تان

که احساس، به وصل‌تان، نا‌آرام و خروشان.

سِحرِ زیبایی

آری؛ زیبایی دوست‌داشتنی‌ست

روحِ گل داند نگار‌گرِ بوسه‌ی طراوت کیست

نسیمی سبکبال، اغوایم کند به آغوش

رقصندهْ بازیگرِ دل، به رویایم، پُر خروش

عِطرِ موزونیِ قامتی دل‌فِزا

عِنانِ ضمیر، در افسونِ شکوفایی، رها

گلبرگ‌ها را وصلی‌ست با غمزه‌ی خورشید

هر جلوه‌ی طبیعت، سِحری دلربا دهد نوید.

شکوفه های فسون

گوارا باد این گاهِ رستندگی

هوای قاضی آباد همه خرامانی و زنده دلی

بال بگشایید ای ابرهای فرحناکی

چهره ی دیار را ز رویش کنید حاکی

بانگ دهید جوانه را به گامِ دیده گشایی

بوسه اش زنید، قطراتِ شهدِ طراوت باری

آغوش رویا را روانه ام سازید، شکوفه های بهارانگی

گلبرگ را بالین دهید، به عِطرِ فسونگری.

فَرَحِ فریبا

بوسه ام بخش به فرحی دل فِزا

چکامه ی شکفتن را، در دیده گشایی، رها

باش تا قطره ی شور، هستی کند گوارا

به دلدادگیِ رویش، بزمِ زیبایی، رَوا

مستانه ی روح نسیم، نگاره ی عیش را، تراوا

به غمزه باری گلبرگ، بهارانِ شمیم، رستا

گونه ای به تلألو؛ میل به سپیددم، بسا

آغوش رویای دگرش، گام پلک را، فریبا.

هنگامه ي گلبرگ

هنگامه ي گلبرگ آمد و رقص مِه در پس بوسه ي سپيددم
گامي به فراخور و دامن روح را به دلبرانگي بهاران بازَم
كيست اين هاله ي وزان در قامت سبزين صنم
نجواي دوست آيد از پس سيماي ناهشياري؛ آه كه ترسم به آگهي او را ز دست دهم
بر بالينم جاي گير اي حضور وارسته ي مِهرين قدم
نگار مهرباني تويي؛ من چون گلستان را از پي تو سِپَرَم
گامي پيش تا به باده ي شميمت مُلك عدم را به خاكين ديار اَرزَم
زيبنده ي ديده است زمزمه ي زايش مهر يار بر پريشان خاطرم.