طلوع ماه از ورای مقبره مادر گیَمِد
اینجا بانویی خفته است، از خطهی لر
ای ماه، اندکی درنگ نِما
فاتحهای نثار روحش کن
شاید این سیرت بیدار
خلعتت دهد به درخشش جاودان
دَمی را دمخور باش با قصهی خلوتنشینیاش
از او آموز، نجوای هزارهها
که این خاتونِ دشت
نظارهگر بودست تو و همقطارانت را
در سِیرِ فسونگر کهکشان.