طلوع ماه از ورای مقبره مادر گیَمِد

اینجا بانویی خفته است، از خطه‌ی لر

ای ماه، اندکی درنگ نِما

فاتحه‌ای نثار روحش کن

شاید این سیرت بیدار

خلعتت دهد به درخشش جاودان

دَمی را دمخور باش با قصه‌ی خلوت‌نشینی‌اش

از او آموز، نجوای هزاره‌ها

که این خاتونِ دشت

نظاره‌گر بودست تو و هم‌قطارانت را

در سِیرِ فسونگر کهکشان.

دخت لر

روح لر داري بر جبين، مَهين بانو
نجابت فرشتگان در رخسارت و مهربانيت نشان دارد ز آهو
فرخندگي چشم انتظارت در پس هر بارقه و كورسو
زاده ي ديار اصالتي؛ سيرتت ز منش نشان دارد و شأني هماورد وارستگي گل شب بو.

دختران سرزمین من

دختران سرزمین من ایزدان زیبایی بودند و الهه ی پاکدامنی

پژواک مهرشان درنوردید دامن شهنامه و شاهکار حافظ و ماندگار گشت در دیرینه پر نشیب ایران زمین آریایی

سیمای ملائک بود سوسوی نجابتشان در شاهره اصالت و والا نیایی

گوهر منش را در آغوش نور کبریا جوی و گونه را سپار به زمزمه خلوص وزان ز صبحدم بی ریایی.