برف سپيد؛ با من بگو راز شيدايان يلدا
با من بگو از رازي كه همنشيني و مهرباني نمايند هويدا
كيست آنكه كوبه ي روح را در آوردست به صدا
كيست اين مهمان فرخنده ي اهورايي صدا
گويد منم؛ حبيب و نظر كرده ي پروردگار بي همتا
گويمش صاحب خان خودي و قدمت روي چشم، بفرما
روي كرسيم چيده ام پياله چاي و نقل و باقلوا
كدبانو تدارك ديدست پلوي زعفراني و فسنجان و مسما
گويمش از اقوام احوال گير و همسايگان را دعوت نما
گويد بزم ايراني برپاست و رزق مهمان هست با خدا
به راستي؛ كجاييد بانوان بي رياي آشيان كبريا
كجا رفتيد راد مردان اسوه ي شجاعت و سخاوت و پارسا
بر گرد هم جاي گيريد تا كه طولاني ترين شب هم پياله گردد با شادمانه ي رعنا
دهر فاني است و به گاه زندگاني به هنگامه ي آشتي باشيد و وفا
به پيشواز مهربانانگي رويد زان پيش كه هماوردتان گردد فنا
خواهر؛ برادر؛ دست در دست يكديگر گذارده و جادوي عشق را بهر ميهنمان نماييم تمنا
زادِ روحمان اصالت باشد و نجيبانگي را به بي ريايي نماييم مانا
باشيم بر اين مرام تا پاكي و فرزانگي در ديارمان فروزان گردد و راستي و صداقت گردد رخنما.
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم دی ۱۴۰۰ ساعت 0:45 توسط پویا میر
|