شوشترنو
رُخَت را به بوسهی آفتاب سپار
معشوقهات نسیم و، دلدارت، سایهسار
روزنهایی، عِطرِ مهماننوازی را یادگار
نغمهی شرجی، افسونگرِ موزونْ غمزهی غبار
پژواکی آشنا و کوبهی درْ لرزان
برزن به بزمِ معمارانهی خیال گشتست میهمان
رقصِ آجرها، دلباخته به ملودیِ سِحرآمیز هنر
گذرها به وقارِ صمیمی دارند شَرَر
کُنجی، نظارهگر و، میدانگاهیِ سکوت
پلی نمادین که اهرِمَن جداییها بسوخت.