روحِ زیبا

شاید روحِ شما زیباست

که اینگونه دلداده‌اید

به ساحتِ نجوا‌های نیک

آری

ایران‌زمین مهد بودست

به جلوه‌ی اصالت

روحِ منش

کردارِ نجابت

بی‌کرانیِ مهربانی

و کیمیای اصیلِ بی‌ریایی.

ببالید به خود

که زاده‌ی ایرانید

فرزندی از گوهرِ

انسان‌های فروزان‌اید.

روحِ سبکبالی

با من بگو از سبکبالی

سیر در احوالات رؤیایی

بگو از جوششِ ابر از رخساره‌ی کوه

بگو آنجا که روحِ بهار نِماید شُکُوه

بگو کیست از ورای پرده

رخ ایران را، به زیبایی، نموده آراسته

بگو اوست پروردگار جهانیان

سر به پایش نهند خُردان و بلند‌پایگان

بگو اینجا ایران است، مهد نجابت

گهواری فروزنده به روح انسانیت

بگو اینجا چشمه‌ساران آبستن‌اند به شهد مهمان‌نوازی

هر مسافری، از خوانِ برکتش، بودست راضی

بگو منم، فرزندی از ایران‌زمین، دیار لرستان

خصلت، بی‌ریایی، منش، مرا بودست نشان.

مادر

مادران ایران‌زمین، گل‌اند، فرشته‌ی پاک
زاده‌اند به اصالت و نام‌آوری این خاک
همه سرشته‌اند به روح مهربانی
در کامِ روح‌مان گذاشتند، اکسیر بی‌ریایی
آغوش‌شان، مزرعه‌ی گلبوته‌ی منش
حضور‌شان، مشعل فروزان آرامش
چه فرزندان که از آنها رستند
قلل افتخار جاوید را گرفتند به بند
جا دارد یادی کنیم از
آن فرشتگان که ذات‌شان نداشت مرز
بانوان ارزنده‌ی ایل میر
شکوفه‌هایی زادند خجسته، پاک، دلیر
بوسه بر روان آن مادران آسمانی
به فقدان‌شان، داغی گران، ماندنی
بر قلب حک شد و سوزاند
آهوی قرار را، از دشت احساس، رَماند
منم فرزندی، از خاک ناب لرستان
گهواری، که همچو مادری تابان
اختران پرورد به بارقه‌ی نجابت
در ضمیر‌شان حک نمود آوای مؤانست
آنان را گفت: “انسانیت را بدارید آرمان”
“به غیر از راه پروردگار، نگردید روان”
“روح صداقت را نمایید سرلوحه‌ی صبحدم”
“گر خواهید ز گردش گیتی نیابید غم”
همه‌ی این آموزه‌ها را
مادر لرستان، این گهوار والا
در گوش جوانه‌ها زمزمه کرد
گلزاری پدید آمد، نجیب، آزاد‌مرد
همه شهره‌اند، در جهان، به پاکی
آموزه‌های کردگار را بر‌پا دارند، به خجستگی
کردار‌شان جز تعظیم به درگاه خدای نیست
لر، فرزندی سرشته به نسیم اهورایی‌ست
بنازم مادر لرستان و مادران خود
که دسترنج‌شان مایه‌ی سربلندی دیار شد
طبیعتش زیبا، فرزندانش سربلند
با افتخار و غرور گرفتند به بند
افق‌های راستی، درستی، بی‌ریایی
مهر، سخاوت، اصالت، مهمان‌نوازی
آری؛ اینها همه یادگار مادران است
بوسه‌ی سپاس نهیم بر آن مهربان دست.

به پیشوازِ بزمِ یلدا

آخرین ابر‌های پاییزی

به کدامین سو رهسپارید

اینگونه بی‌قرار

شاید

از جامِ سخاوتِ یلدا

برقِ افسون شما را فریفته است

حالیا خوش باشید

که مهمان‌دار‌تان

این سیاه‌پوشِ سخی و با‌وقار

بَزمَش گسترده است تا سپید‌دَم

زود باشید که تا غروب دَمی نمانده

این سفره‌ی بیکران

به وسعتِ دلِ ایرانیست

دلی که مدفنِ ادب است، هنر، تاریخ

نام نیک، نجابت، اصالت، پایمردی

ما همه، فرزندانِ ایرانیم

ایرانی که گل است، به گلبرگ‌های نامداری

عِطرش صفا، صمیمیت، بزرگ‌منشی

رُخَش، برگ‌برگِ زرینِ بی‌ریایی

در شیرازه‌ی افتخار‌آفرینی

در مجلد پاکی و انسانیت و پارسایی

در دیباچه‌ی اندیشه‌ی فروزان

اورنگِ مهربانی و مهمان‌نوازی

درفشِ شکوفایی قلب و تابش خلوص

آری؛ اینجا ایران است

سرزمین ضمیر‌های اهورایی.

نجوایی با زادگاه

ایران من دلداده است به نغمه ی بهاران

روح سربلندی داشتست به لمحه ی روزگاران

برنای سپیددَمَش اندوخته ی افقِ کران

نامیست این خاک، به تلألو اندیشمندان

چشمه سار، گواراست به شهد بامدادان

بهشت را تو گویی هماوردست به منظران

راهی ام به نهر، زمزمه ی فسونی روان

مهربانی آغوشش به خرم دلان جاودان.

مادران پرورده مادر وطن

خطه ي ايران زمين خجسته مادراني پرورد در دامن؛ اهورايي، ذات پاكدامني، و شميم والا منشي

اصالت، آنان را بودست بربط افسونگري سيرت هاي آسمان سدره و سوسوي وجودشان مأمن رهپويان واحه بي آلايشي

آري؛ سرايشان منور به نجواي نجابت و نغمه ي روحشان سراپرده صبحدم مهرباني

چون جويي رايحه ي همدلي در كوچه سار نا آشنايي؟ دق البابي به صدا آر و لختي بياساي در خاني كه فرشته اي پذيرَدَت به سخي سيني چاي و خوان همدلي منقش به رسوم آريايي

ار خواهان خصلت هاي نابي، ز خود بيخود شو در بر خنياي بي همتا بانوان سرزمين راستي، رادي، و گرانمايگي

در ترنم محبتشان سِحر شوي به لعل بي ريايي، فيروزه فداكاري، و مرواريد وارستگي ز پلشتي، كژي، و بيراهي؛ آنان همه سيراب ز روح كردگارند و سرمست شهد پيراستگي كبريايي.

پرورده دامان اصالت

خطه ي ايران زمين شهير بودست به آغوش بي آلايش مهر

پرورده دامان اصالت هستي و سايه سار سيرتت بوده بوسه نجابت فرشتگان سدره نشين نيلگون سپهر

خوان سخاوت اين ديار آبستن بي ريايي و والايي وجود بودست در گذر دهر

يادگارانش شميم بزرگي بودند و ترنم حضورشان، نام آوري، بيدار بختي، و فَر.