کیمیای کتاب

کتاب، کیمیایی‌ست بهر

شیرین نمودن لحظات روزگار

کتاب، جرعه‌ای‌ست بیدار‌کننده‌ی عواطف درون

مطالعه‌ی کتاب، صبح‌دَمی‌ست بهر بیداریِ خلاقیت.

مطالعه‌ی کتاب، اِکسیری‌ست ترنم‌بخش به حرکات دل

و خلاصه آنکه، روحِ کتاب، تلنگری‌ست بر بیداریِ روحِ آدمی.

من گویم، جادوی رهایی ز روز‌مرگی

خورشیدی پُر تلألو

بیدار‌گرِ جوانه‌های سرزندگی

شبنمی رقصان

بر گونه‌ی شوق

و شاید

همدمی‌ست بهر ریشه‌ی

گیاهِ بال‌گشایی به اهداف.

رُخِ روانِ ادبیات

شاید آرامشی باید جُست

از لای لای صفحات کتاب

شاید وصل می‌باید نوشید

از نغمه‌ای روان از رُخِ کلام

شاید آوای دانش

همه روحِ آرامش است

شاید این کجاوه‌ی مطالعه

نوازشی روان است

از گفتارِ پیشینیان

بر گونه‌ی ادراک

تا که روح سیراب گردد

از شهدِ رویشِ دگر‌بار

سوی آفاقِ نوشتار

تا که قلم در دست گیرد

آن ذاتِ پویا

و شکوفه دهد به

روحِ والای ادبیات.

اِکسیرِ آرام‌بخشِ کتاب

دل‌داده‌ام به آرامش

کز روحِ کتاب بر‌خیزد

نوایی از رُخی سپید

که دل‌دادگیِ جان فروزد

من بودم و سپید‌دَمی

راهی‌ام به وصالش

کورسویی‌ست این کلام

مَحمِلی به دیباچه‌ی نور

نورِ دانش را بر‌گیر

که این کیمیا

تنهایی را سرشار ز آشنا کند

و هر کنجی خلوت را

مأمن به قرارِ دل.

آغوشی از برگ‌برگِ کتاب

چه زیبایند انسان‌هایی که

دغدغه‌شان روشناییِ روحِ اطرافیان است

شعله‌ای می‌افرورند

بر رخسارِ شمعِ فرهیختگی

آنجا که دل‌شان تابناک‌است

به نورِ صفحاتی که

رقصان هستند در انگشتانی علاقمند

که زاده‌ی قلبی بی‌پیرایه‌اند

که صبحدم‌اش

با نجوای کلام نورانی گردد و

شامگاهش به ماهِ اندوخته‌ی دانش

منور.

یک استکان چای

یک استکان چای، همدم لحظه‌هایی‌ست که پس از فراغت از مصاحبت شیرینِ صفحات کتاب، دَمی را می‌آسایم در کنج اتاق، و نسیم به دلبری می‌پردازد بر گونه‌ی روح و خیالم، آن‌گاه که طعم آرامش را، با شُش‌های وجود، ارزانیِ سینه می‌کنم و نعمت‌های خدا را پاس می‌نهم با گام‌نهادن سوی بهره‌گیری از آنها.

روحِ آرام‌بخشِ نوشتار

روحِ خیال را به پرواز در‌آوردم

که آنجا رقصِ دل بود

بر گونه‌ی دریاچه‌ی احساس

آری

تلنگری آمد

قویی در خاطرم سر بَر کشید

پیغامش ندای وصل بود

به ساحتِ آرمانیِ آرامش

در بالینِ کلام دوست

در همدمیِ روحِ دانش

دوست دارم نجوای برگ‌برگِ کتاب

اهالی‌اش ساحت‌های بی‌ریا

جنبندگانش سرشار از خلوص

روحِ بوسه‌اش سِرِ بال‌گشایی

به افق‌های نیک

به مهربانیِ دل

به تلألوِ احساس

آری

آرام گیر در هر سرای

که کتابی خفته است

شاید آنجا

روحِ وصل نهفتست

به سیمای لحظات نیک

جلوه‌ی کلام

شاید دشمن است

با احوالاتِ خسته و تاریک

پس مراوده با نوشتار را

در گوشه‌ی جان جای دِه

که شاید

اکسیری‌ست بس بی‌همتا

در گذر‌گاهِ دهر.

مطالعه

مطالعه

صيقل روحست به روان خردمندانه

آنجا كه شور درون شيداست به شوق پويش انديشمندانه

دل و ديده شميم انديشه را نمودند بهانه

آنجا كه آگاهي شمع راهست و دانايي زيور روح فرزانه.