همچو طاووس...
همچو طاووس پر گشودي در آسمان زيبايي
مهربان بودي و نغمه ي روحت پارسايي و بي ريايي
نجيبانه رخ نمودي در عالم لايتناهي
پاكي و پارسا و سيماي فرخندگي
از احوالت يادم آيد تلألو فروزندگي
مهربانو بودي و بينش والايي در پيشاني
آفتاب را بر ديده داري هر آن گاه كه آيد گاهِ نوازشگري
مَهَت بر جبين و حمايلت سوسوي پويشگري
بتاز تا سرزمين نوراني شود به آواي فروزشگري
بخوان تا بيدار گردد هماي صميمانگي
سُرا تا سرافراز گردد ضمير فداكاري
بر ديده ام دَم تا مَهِ فروزان را بينم در واحه ي همدلانگي
بوس مرا به زلالي باطن و تلنگر بي پيرايگي
آري؛ تو خجسته اي و مُهر فرشتگان در جبين داري
ستاره اي و سوسوي اصالت ز ساحت فوران داري
بانوان ديار را دانستم به هاله ي پاكدامني
نغمه اي رَست و ز سيمايي ديدم دلبرانه ي والامنشي
نشان ز حور داري و سدره نشينان بهشتي
شميم بزرگواري بر دامان و موانست اهورايي بر رخنمايي
خنده اي زن بر كران سبكبالي تا كه هويدا گردد سپيددم راست كرداري
قلبت به خلوص گواه دهد و راد نِهِشتي
روزگارت فرخنده باد و سرشار ز شور پرواز و بال گشايي نام آوري.